عروسی خوبان!
سلام به همه! این هفته ما برای عروسی عمو وحید و زن عمو فرشته رفته بودیم اراک و من برای اولین بار حضور در یه مراسم عروسی رو تجربه کردم! از دوندگیهای بابایی برای مراسم عروسی و مقدماتش تا کمکهای من و مامانی تا برگزاری مراسم همش برای من تازگی داشت و حسابی خودمو قاطی برنامه ها کرده بودم! تو مراسمها با خیلی از اعضای فامیل که آشنا نبودم آشنا شدم و شخصیت مانی -پسرعمه کوچولوی بابایی- بسیار در این روزها برام پررنگ شده بود! گرچه بین عقد تا عروسی بیش از دو سال فاصله افتاده بود ولی بالاخره مراسم انجام شد و این دو نوگل نوشکفته رفتن سر خونه و زندگی شون! بعد از مراسم و رسم و رسومات پیچیده و مفصلی که هر پهلوانی رو به زانو درمیاره! ما رفتیم اصفه...